استایللاکچری بابک جهانبخش پشت میز بیلیارد میلیاردی+ عکس دیده نشده با همسر اول و دوم و فرزندش
تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۵۳۶۵۰۰
بابک جهانبخش خواننده پاپ ایرانی از سال ۱۳۸۴ در زمینه موسیقی فعالیت دارد. بابک جهانبخش با ترانه منو و بارون بـه شهرت رسید. بابک جهانبخش، متولد فروردین ماه سال ۱۳۶۲ برابر با ۲۱ مارس ۱۹۸۳ در بوخوم آلمان است. بابک جهانبخش نوازندگی پیانو را از ۵ سالگی آغاز کرد. بابک جهانبخش متأهل است.
زندگی نامه بابک جهانبخش":
نام اصلی: علی جهانبخش
سال تولد: ۱ فروردین ماه ۱۳۶۲
محل تولد: بوخوم، کشور آلمان
ملیت: ایران
سبک: پاپ
همسران: مروارید شهریاری (سابق)، پریا پرتوی فرد
فرزند: آرتا
نام اصلی و شناسنامه ای او علی جهانبخش است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
دلیل به دنیا آمدن بابک جهانبخش در آلمان و مهاجرت خانواده اش، ادامه تحصیل پدرش بوده که برای ادامه تحصیل مجبور به اقامت چند ساله در آلمان می شود.
تحصیلات بابک جهانبخش
مدرک تحصیلی بابک جهانبخش دیپلم تجربی میباشد. او دارای مدرک صداگذاری موسیقی است.
شروع فعالیت هنری
بابک جهانبخش نوازندگی پیانو را از ۵ سالگی زیر نظر استاد آلمانی در مدرسه موسیقی آزاد شهر بوخوم آلمان شروع کرد و پس از تحصیلات پدرش و بازگشت به ایران، علاقه خود را به موسیقی بیشتر دید و به صورت جدی تر موسیقی شرقی را دنبال کرد. نخستین کسی که او را به خواننده شدن تشویق کرد مرحوم مجتبی میرزاده آهنگساز قدیمی بود. او دوره های آموزشی جدید را طی کرد و در سال ۷۶، مجوز رسمی خویش را از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که در آن هنگام با تائید محمدعلی معلم همراه بود اخذ کرد و در همان سال یک کار را برای صدا و سیما ضبط نمود.
در سال ۸۲ تولید نخستین آلبوم بابک جهانبخش شروع شد و در سال ۸۴ آلبوم چی شده را روانه بازار کرد و در همان سال هم بعنوان دومین پدیده سال انتخاب شد. آلبوم دوم او درسال ۸۷ با نام بی اسم، آلبوم سوم او در سال ۸۹ با نام احساس و آلبوم چهارم او در سال ۹۰ با نام زندگی من را منتشر کرد.
علاقه مندی های بابک جهانبخش
بابک جهانبخش از طرفداران تیم فوتبال آلمان می باشد. از تیم مورد علاقه اش در ایران تیم استقلال است. احمدرضا عابدزاده و خداد عزیزی از فوتبالیست های مورد علاقه ی وی هستند. بابک جهانبخش دارای کمربند مشکی در رشته ی کاراته می باشد.
نظر بابک جهانبخش درباره موسیقی تکراری
بابک جهانبخش می گوید: مخاطب تکرار را می پسندد تنها به این خاطر سراغ کارهای مختلف می روم تا برچسب تکراری و یکنواخت بودن از روی من برداشته شود. در واقع من در این سالها به این عقیده رسیده ام که مخاطبان ما تکرار را دوست دارند. زیرا وقتی از شما می خواهند که کاری شبیه «من و بارون»،« چی شده» یا «دوست دارم» را اجرا کنی یعنی من تکراری می خواهم. فضاها محدود می شود ولی خب ما هم مطمئنا چیزی را که مخاطبان مان می پسندند را کار می کنیم. من تمام چیزهایی را که می خوانم به ویژه ترانه ها و کارهایی که مال خودم است، در واقعیت تجربه کردم و تمام شان برای من حقیقی و قابل لمس است احتمالا بعضی از این کارها حس الان من نباشند ولی کاملاً حس شان کردم. به همین خاطر تا چیزی را باور نداشته باشیم نمی توانیم آنرا به همان خوبی انتقال دهیم.
ازدواج بابک جهانبخش با مروارید شهریاریبابک جهانبخش در سال ۱۳۸۸ در لندن کنسرت داشت که همسرش یکی از عوامل برگزار کننده آن کنسرت بود، از آنجا با همسرش آشنا شد. بعد با پدر مادرش به خواستگاری رفت و در آخر با یکدیگر ازدواج کردند.
مروارید شهریاری (همسر بابک جهانبخش)، متولد تهران و دارای مدرک مدیریت بازرگانی است، او یک شرکت بازرگانی و یک کتاب ترجمه شده تخصصی در حوزه بازگانی دارد.
بابک جهانبخش و مروارید شهریاری بدون خبر رسانه ها و در سکوت خبری و به علت نامعلومی از هم جدا شدند و طلاق گرفتند.
ازدواج مجدد بابک جهانبخشبابک جهانبخش پس از جدایی همسر اولش (مروارید شهریاری)، در سال ۱۳۹۶ با پریا پرتوی فرد ازدواج کرد.
مصاحبه با بابک جهانبخش- نخستین باری که آرتا را در آغوش تان گذاشتند بخاطر دارید؟
بله به وضوح (با خنده). هیچ وقت یادم نمی رود. وقتی مادر آرتا برای زایمان رفت زمان زیادی طول کشید تا من را صدا کنند و خبر تولد فرزندم را بدهند در حالیکه افرادی که قبل و بعد از ایشان به اتاق زایمان رفته بودند، نوزادشان به دنیا آمده بود.
این تأخیر سبب شد به اتاق پرستاری بروم و از آن ها در خصوص علت این موضوع بپرسم که آن ها در پاسخ گفتند فرزندتان به دنیا آمده است و ما شما را صدا کردیم اما ظاهرا در بین شلوغی نشنیدید. پسرتان کنار کانتر در بخش نوزادان است. زمانی که به آن بخش رفتم داخل سبد چشمم به نوزاد قرمز با دماغی بزرگ افتاد. در آن لحظه با خودم گفتم ای بابک، اینهمه گفتم دماغ دیگران را مسخره نکن، بیا تحویل بگیر، پسر خودت با این دماغ به دنیا آمده است. فوری دستبندی که دستش بود را چک کردم تا مطمئن شوم رویش جهانبخش نوشته است.
دیدم بله، خودش هست، پسر من. پس از آن هر کسی از دوستان و اقوام می آمدند و چشم شان به آرتا می افتاد می گفتند وای این چه قدر شبیه بابک است.
- در صورتیکه پسرتان بخواهد راهی غیر از موسیقی را برود کمکش می کنید؟
فرزندم هم انسان است و حق انتخاب دارد، من می گویم هر راهی را که دوست دارد برود ولی دوست دارم مثل یک انسان عادی زندگی کند زیرا آرامش بیشتری خواهد داشت خودتان را بگذارید جای یک آرتیست، از تعریف می شنود تا نقد، گاهی بد و بیراه می شنوی گاهی نوازش می بینی. هم دوستت دارم، برای مردم و حس علاقه شان احترام زیادی قائلم ولی در این جایگاه بودن سخت است و دوست دارم فرزندم زندگی آرامی داشته باشد.
مصاحبه با بابک جهانبخش,بابک جهانبخش,زندگینامه بابک جهانبخشبابک جهانبخش و پسرش آرتا
- چه چیزی را در آرتا ببینید حال تان خوب می شود؟
عشق و مهربانی را. آرتا با وجود اینکه سن و سالی ندارد ولی مهربانی و محبّت را به خوبی می شناسد و آنرا بلد است. هر چند که این مسئله به همان نسبت که من را خوشحال می کند، سبب نگرانی ام هم می شود.
- تابه حال شده که به عنوان مثال یک کنسرت را بخاطر شرایط آرتا اجرا نکرده باشید؟
به این شکل که نه! ولی قاعدتا یکی از دغدغه های ما موقع برگزاری کنسرت این است که مثلا آرتا را پیش چه کسی بگذاریم! ؟ مخصوصا در کنسرت هایی که در دو سانس برگزار می شود این اتفاق بیشتر نمایان می شود. یا به عنوان مثال زمان برگزاری یکی از کنسرت های تهران، آرتا مریض بود و من پس از کنسرت سریع آرتا را بردم دکتر و…
- فکر می کنید آرتا بعدها که بزرگ شود به چه چیز شما افتخار می کند؟
فکر می کنم به سلامتم و اینکه هیچگاه تلاش نکردم از شهرتم سوءاستفاده کنم و همیشه سعی داشتم به سلامت از کنار بی اخلاقی ها عبور کنم.
- آرزویتان برای پسرتان چیست؟
امیدوارم زندگی با آرامشی داشته باشد و من حس می کنم که هیچ چیزی را تو نمی توانی با آرامش عوض کنی حتی با میلیاردها پول، من خیلی وقت ها دیده ام طرف در برترین هتل ها آرامش ندارد ولی رد می شوی یک خانواده ای دور هم درون یک چادر نشسته اند و دارند از زندگی لذت می برند و آنجاست که می فهمی این خنده ها واقعی است نه آن خنده های زود گذر که پول و مادیات فراهم می کند. زیاده خواهی لذت زندگی کردن و آرامش را از انسان می گیرد. احتمالا این حرف تمامی پدرها به فرزندانشان باشد:طمعکار نباشید.
منبع: فردا
کلیدواژه: بابک جهانبخش بابک جهانبخش و همسرش بابک جهانبخش و همسر جدیدش بابک جهانبخش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.fardanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فردا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۵۳۶۵۰۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این شهید حتی موقع به دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی میآید ماحصل گفتگو با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بودبنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمهخدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدسهمرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیرقبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدرخیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499